یه نفر میره مغازه کالای خانه میگه آقا! تلویزیون رنگی دارین؟ مغازه دار میگه آره داریم چه رنگشو میخوای؟
.
در تیمارستانی میخواستند دیوونه ها رو امتحان كنند, زیر چراغی یك میز گذاشتند و روی آن مقدار زیادی روغن ریختند و ازشون خواستند یكی یكی بروند روی میز و چراغ رو عوض كنند دیوونه ها یكی یكی بالا رفتند و خوردند زمین. یكی از دیوونه ها كاغذی گذاشت روی میز و لامپ رو براحتی عوض كرد, همه برایش كف زدند و علت كارش را پرسیدند. گفت : والله قدم نمی رسید كاغذ رو گذاشتم زیر پام تا قدم بلندتر شود
.
در یک تشییع جنازه یه نفر از ملا نصر الدین میپرسه:ملا ! اگه جلوی تابوت مشایعت کنی خوبه یا عقب تابوت؟!!
نصر الدین میگه : مهم نیست جلو باشی یا عقب تابوت مهم اینه که داخـــل تابوت نباشی!!!!!!
.
به غضنفر میگن تولدت مبارک، میگه: تولد شما هم مبارک !!!!
.
یه روز یکی خودشو میزنه به اون راه، گم میشه !!!!
.
غضنفر شکر می خره از ترس اینکه مورچه ها نخورنش روش می نویسه نمک !!!!

یک همسایه دلسوز دختر کوچولویی را که به مدرسه می رفت، متوقف ساخت و گفت: کوچولو! عجب جوراب های عجیبی به پا کرده ای، یک لنگه قرمز و یک لنگه آبی!
دختر کوچولو با صدای بچه گانه اش گفت:
عجیب تر این که یک جفت مثل همین جوراب ها هم توی خانه دارم!
.
دانش آموز: آقای فروشنده!
فروشنده با مهربانی گفت: بله پسرم!
دانش آموز: تقویم امسال رو دارید؟
فروشنده: بله چه شکلی می خواهی؟
دانش آموز: اون شکلی که توش تعطیلی زیاد داشته باشه!
.
معلم: وقتی گفته می شود «من می روم، تو می روی، او می رود» چه زمانی است؟
شاگرد: این زمانی است که زنگ خورده و ناظم هم جلوی در ایستاده.
.
گروهی که تازه پیشاهنگ شده بودند، به اردو رفتند اما چون تجربه نداشتند، نمی توانستند غذای خود را درست کنند.
مربی از آن ها پرسید: آیا چیز مهمی را فراموش کرده اید؟
یکی از آن ها پاسخ داد: بله آقا... مامانم رو!
.
مادر: پسرم برو مغازه الکتریکی، یک مهتابی بخر!
پسرک به مغازه که رسید، یادش رفت چی باید بگه...
کمی فکر کرد و گفت: آقا ببخشید می شه یک متر لامپ بدید.
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.